آری، به سبب شهادت حسینعلیهالسلام، حرارتی در قلوب باورمندان پدید آمده که گذر 14قرن از آن زمان و حدوث تغییرات گسترده اجتماعی در جهان اسلام، نتوانسته از گستره و عمق آن بکاهد، کاملا به عکس، روزبهروز بر آن افزوده است؛ چه، هر روز بعد جدیدی از ابعاد این قیام انسانی پدیدار میشود و کارآمدی آن بیش از پیش آشکار. از اینرو بررسی هرساله این قیام نهتنها عملی لغو به شمار نمیرود بلکه ضرورتی انکارناپذیر مینماید که قلم به عادت بر آن حکم نمیکند. در عین حال البته این نکته نیز قابل تأکید است که هرکس از جایگاه خاصی که در آن ایستاده است به این مجموعه نفیس و ارزشمند که رنگارنگی زیبا از حماسه تا عقلگرایی است مینگرد. از اینرو طبیعی است که نگاه باورمندان آموزه امامت به قیام حسینی با نگاه دیگرانی که این آموزه در منظومه فکری ایشان اساسی و بنیادین نیست، متفاوت باشد. با وجود این، حتی تفاوت نوع نگاه کلامی و برداشتها و استدلالهای الهیاتی به قیام حسینی، مانع از ارزشگذاری ویژه و متمایز آن نزد مخالفان امامت نبوده است. این امر بیتردید بعد دیگری از ابعاد دیرپیدای قیام حسینی است. بنابراین بهنظر میرسد مجموعه متنوع قیام حسینی حتی با فرض اختلاف در مبادی فکری و مبانی اعتقادی، فراوان سخن برای گفتن در انبان دارد. در این جستار میکوشیم تا به مناسبت حلول سالروز حماسه حسینی، جایگاه و مشروعیت این قیام بیبدیل و بیمانند را با توجه به گرایشها و مذاهب گوناگونی که در میان مذاهب اهل سنت و جماعت وجود دارد، بهگونهای انتقادی، بکاویم.
بررسی جایگاه قیام حسینی در میراث فکری متنوع اهلسنت و جماعت، طبیعتا به بررسی شیوه تحصیل مشروعیت حکومت در این میراث بستگی دارد؛ چرا که به روشنی ارتباط مستقیمی میان مشروعیت یک قیام با عدممشروعیت کامل یک حکومت سیاسی وجود دارد. به تعبیر دیگر زمانی یک قیام یا یک خروج علیه حاکم، مشروع و قابل دفاع شرعی است که حکومت با بحران و خلل در مشروعیت مواجه باشد. در نتیجه زمانی میتوان خروج امامحسینعلیهالسلام را در این منظومه فکری مشروع بهشمار آورد که خلافت یزیدبنمعاویه دومین خلیفه اموی (64-60هـ. ق) را نامشروع یا لااقل دارای خلل در امر مشروعیت بدانیم. با این مقدمه باید گفت که از نظر اهلسنت، خلافت بهصورت عمومی از سه طریق بهصورت شرعی تحصیل میشود؛ صورت نخست بیعت عمومی یا بیعت اهل حل و عقد با خلیفه است. در این حالت زمانی که زعما و ریشسفیدان قوم با یک نفر برای خلافت بیعت میکنند، او خلیفه شرعی و هرگونه قیام علیه او نادرست خواهد بود. صورت دوم، تعیین خلیفه بعدی توسط خلیفه قبلی است. در اینکه آیا این تعیین به بیعت نیز بستگی دارد، میان علمای اهلسنت اختلاف وجود دارد.
برخی از ایشان علاوه بر تعیین، بیعت را نیز شرط دانستهاند. ولی اکثریت ایشان صرف تعیین از جانب خلیفه مشروع قبلی را موجب مشروعیت شمردهاند و بیعت را حاصل این مشروعیت بهشمار آوردهاند، نه عامل آن. صورت سوم، رسیدن به خلافت از طریق غلبه نظامی است. چنانکه در مثل عربی آمده است: «الحکم لمن غلب؛ حکومت از آن کسی است که بر دیگران به زور غلبه کرده باشد». با توجه به این صورتهای سهگانه، اگر قصد بررسی به خلافت رسیدن یزید را داشته باشیم، احتمالا تنها صورت ممکن که قابلیت تطبیق بر حکومت یزیدی را داراست، صورت دوم خواهد بود. البته این نکته نیز قابل ذکر است که معاویهبنابیسفیان(60-41هـ..ق) تلاش کرد تا در زمان حیاتش و با وجود صلحنامهای که با امام حسن مجتبیعلیهالسلام امضا کرده بود، اهل حل و عقد یا بهاصطلاح شورای بزرگان مهاجر و انصار مدینه منوره با یزید بیعت کنند. بنابر صلحنامه بعد از وفات معاویه اگر امام حسنعلیهالسلام زنده بود باید خلافت به او میرسید و اگر ایشان در قید حیات نبودند باید خلافت به برادر ایشان امام حسین علیهالسلام میرسید. در هر صورت با توجه به مخالفت بزرگان مهاجر و انصار با انتخاب یزید، بیگمان نمیتوان مدعی تحقق صورت نخست برای یزید شد. با این حال، جای یک پرسش بنیادین باقی میماند و آن اینکه با وجود بزرگان مهاجر و انصار، آیا میتوان برای یک تابعی متهم به بیدینی که هرگز پیامبر(ص) را ندیده است، بیعت اخذ کرد؟ آیا میتوان با وجود حسینبنعلی علیهماالسلام و حتی برخی دیگر از بزرگان مهاجر و انصارخلافت یزید که در خانواده مسیحی مادرش- میسون- رشد کرده بود را شرعی و براساس شورای مهاجران و انصار به شمار آورد؟ طبیعتا پاسخ این پرسش از نگاه اکثریت علمای اهل سنت منفی است. شاید از همین رو است که ایشان خلافت یزید را براساس احادیثی که خلافت را پس از پیامبر(ص) تنها 30سال میداند، به ملوکیت یا سلطنت تعبیر کردهاند.
با این مقدمه میتوان گرایشهای فکری اهل سنت را در اینباره به دو بخش تقسیم کرد: الف- اکثریتی که انتقاد فراوانی به شیوه به حکومت رسیدن یزیدبنمعاویه و شیوه اداره حکومت توسط او دارند. هر چند لزوما همه ایشان حکومت او را نامشروع تلقی نمیکنند. ب- اقلیتی که هرچند انتقاداتی به شیوه اداره حکومت در دوران سهساله یزید دارند اما شیوه به خلافت رسیدن او را مشروع تلقی میکنند؛ در نتیجه هرگونه خروج علیه او را نادرست و غیرشرعی بهحساب میآورند. طبیعی است که این گروه اندک به سبب اعتقاد به مشروعیت حکومت یزیدبنمعاویه، قیام حسینی را مشروع نپندارند. براساس این تقسیمبندی میتوان به بررسی تفصیلی افکاری که در قالب مذاهب اهلسنت در اینباره مطرح شده است، پرداخت.
مدافعان خروج حسین علیهالسلام
ابوالفرجبنجوزی را باید یکی از بزرگترین مدافعان خروج امام حسین علیهالسلام به شمار آورد. او که یکی از علمای بزرگ حنابله(سلفیه) بهشمار میرود، بنا به نقل نوهاش، سبطبنجوزی در کتاب« تذکره الخواص» یزید را بهشدت محکوم کرده و از امام حسین (ع) جانبداری کرده است. سبطبنجوزی در اینباره مینویسد: «پدربزرگم در کتابی که علیه انسانی لجوج و خوددار از مذمت یزیدبنمعاویه نگاشته است، میگوید: شخصی از من پرسید: درباره یزیدبنمعاویه چه میگویید؟ به او گفتم: آنچه کرده است، او را کفایت میکند و سکوت بهتر است (و السکوت اولی!). آنگاه پرسید: لعنت کردن او را جایز میدانی؟ گفتم: علمای پرهیزگار، ازجمله امام احمدبنحنبل، لعنت کردن او را اجازه دادهاند. بلکه امام احمد درباره یزید مطالبی بیان کرده است که بیش از لعن است!... آنگاه به او گفتم: در احادیث، لعنِ اشخاص به سبب فعلی که بسیار کمتر از یکدهم فعل یزید است، جایز است، چه رسد به آنچه یزید کرده است! همچنین برای او برخی از احادیث بخاری و مسلم را قرائت کردم که دال بر جواز لعن اشخاصی چون یزید بلکه گناهکارانی دونپایهتر از اوست...» (سبطبنجوزی، تذکره الخواص، ج2، ص266). براساس آنچه توسط سبطبنجوزی از جدش نقل شده است، باید امام احمد (م241هـ. ق) را که امام حنابله و اهل حدیث(سلفیه) در فقه و حدیث و عقاید به شمار میرود، در ضمن کسانی دانست که لعن یزید را جایز میدانند.
البته فارغ از این متن سیره عملی و کتاب « المسند» امام احمد خود بهتنهایی دال بر محبت او نسبت به اهلبیت علیهمالسلام و محبان ایشان و بغض او نسبت به دشمنان اهلبیت علیهمالسلام است؛ چه، ایشان در کتاب المسند بهصورت گسترده، احادیث عظمت جایگاه و وجوب محبت اهلبیت علیهمالسلام را بهصورت عمومی و محبت امام حسین علیهالسلام را بهصورت خاص نقل کرده است. بنابراین باید عموم حنابله، اهل حدیث و سلفیان را در این بخش جای داد، مگر آنکه کسی از ایشان تصریح به مخالفت با امام خویش کند. البته باید در این میان امام نواصب، ابنتیمیه (م728هـ..ق) و پیروان او همچون محمدبنعبدالوهاب و البته وهابیها را از قاعده عمومی نزد حنابله برکنار دانست هرچند در ضمن دسته دوم به او و پیروانش اشاره خواهیم کرد. به جز حنابله، عموم شافعیان نیز قیام امامحسین(ع) را بر حق میدانند. هر چند برخی از ایشان بر امام خرده میگیرند که ایشان نیروی لازم را برای این کار در اختیار نداشته است. از این روی محاسبات ایشان درست نبوده و به همین دلیل حرکت ایشان به شکست منجر شده است! این تفسیر البته به نظامی دانستن حرکت امام حسین(ع)، راجع است که بیتردید برداشتی کاملا نادرست از قیام امام حسین(ع) بهشمار میرود. امام محمد بنادریسشافعی (م204ه.ق) نیز ظاهرا براساس متونی که در اختیار داریم، به چنین دیدگاهی متمایل بوده است.
در میان شافعیان آنکه متهم به مخالفت با امام(ع) شده حجتالاسلام محمد غزالی(م505ه.ق) است. البته این برداشت به ظاهر مبتنی بر متنی است که امام محمد غزالی در« احیاءعلوم دین» آورده است. حال آنکه در حقیقت این متن ارتباطی به مدعای مطرح شده ندارد. غزالی در جایی از بخش «مهلکات» احیاء علوم دین که به بیان امور هلاک کننده اختصاص دارد، به آفات زبان میپردازد و از غیبت و بدگویی و هتک عرض و آبروی مومن به این عنوان نام میبرد. آنگاه میگوید: بدگویی هیچ مسلمانی برای هیچ مسلمانی جایز نیست حتی ناسزاگویی به یزید هم جایز نیست! چرا که ثابت نشده است او امام حسین(ع) را به شهادت رسانیده باشد! بنابراین میتوان گفت اگر برای غزالی ثابت میشده که یزید در شهادت امام حسین(ع) دست داشته یا مسبب آن بوده او مشکلی با لعن یا بدگویی از او نداشته است. ضمن آنکه او هرگز قیام امام(ع) را زیر سوال نبرده و به عکس، میگوید اگر ثابت شود یزید در سرکوب اهلبیت علیهمالسلام نقش داشته مقصر و ملعون است. البته این امر که غزالی، یزید را مومنی مصون از هتک میداند، به هیچ روی قابلقبول نیست و بیگمان حاصل ضعف اطلاعات تاریخی و حدیثی او است. از سوی دیگر در مقدمه کتاب «سرالعالمین» که به غزالی منسوب است و ظاهرا پس از کتاب احیاءعلوم دین نگاشته شده غزالی از رأی خویش در احیاء بازمیگردد و به کلی یزید را محکوم میکند و خود را در قالب یک مدافع تمامعیار از قیام امامحسین(ع) مطرح میسازد. در این میان البته نباید از تفتازانی، از علمای قرن نهم اهل سنت غافل ماند. تفتازانی هر چند در فقه تابع مذهب شافعی است اما بیتردید کتاب«شرح المقاصد» او نماینده تمامعیار تمام مذاهب چهارگانه اهل سنت به شمار میرود؛ از اینرو میتوان او را نماینده جریانهای کلامی اهل سنت، بهخصوص جریان اشعری به شمار آورد؛ او در کتاب شرح المقاصد چنین مینویسد:«به اهلبیت پیامبر(ص) ستم روا داشتند. این امر را کسی نمیتواند پنهان کند.
این ظلم به حدی بود که هر آنچه را در زمین و آسمان است، به گریه واداشت و از شدت این امر سنگها شکافته شد و گذشت زمانها و ماهها آن را از یاد نمیبرد. لعنت خدا بر کسی باد که در این ستم مباشرت ورزیده یا بدان خرسند گشته است. عدهای از علمای اهل سنت، لعن به یزید را جایز ندانستهاند با آنکه میدانستهاند یزید بیش از این، سزاوار لعن و نفرین است. آنها میدانستهاند اگر لعن به یزید جایز دانسته شود، لعنت کردن به او متوقف نمیشود و کسانی بزرگتر از او نیز لعن میشوند...» (شرح المقاصد، المبحث السابع، ج5، ص311). دو نکته از میان کلمات تفتازانی آشکار میشود؛ نخست آنکه او لعن یزید را از واضحات میشمرد و دیگر اینکه او به عوامل روانشناختی عدمجواز لعن یزید نزد برخی علما اشاره کرده و آن را ترس از تعمیم و تسری لعن به دیگر بزرگان و حاکمان سیاسی( احتمالا معاویه) دانسته است. عبدالرحمان سیوطی نیز که از علمای اهل سنت است همچون تفتازانی میاندیشد با این تفاوت که سیوطی علاوه بر آنکه خلافت یزید را شرعی نمیشمارد، خلافت معاویه را نیز از انتقادات خویش بینصیب نمیگذارد بلکه معاویه را مسبب آنچه سبب مصیبت اهلبیت(ع) در کربلا شده است میداند. از علمای مالکی طرفدار قیام میتوان به ابنخلدون اشاره کرد. البته ابنخلدون در مقدمه تاریخ خویش چندان به معیارهای شرعی در زمینه وقایعی که به تحلیل آنها پرداخته، اشاره نکرده بلکه او عصبیت قبیلگی را ملاک و معیار بررسی حوادث به شمار آورده است. با این حال او فسق یزید را سبب خروج امام شمرده و امام را در این زمینه بر حق دانسته است. در عین حال امام (ع)را در محاسبه عصبیت بنیعبدمناف که از نظر او در بنیامیه متجلی بوده دچار اشتباه تلقی کرده است! در حقیقت از نگاه ابنخلدون امام(ع) به میزان قدرت روح قبیله نزد بنیامیه ملتفت نبوده است! (مقدمه ابنخلدون، ص145). نکتهای که ابنخلدون و کسانی که همچون او به تحلیل وقایع تاریخی میپردازند، از آن غفلت میکنند، آن است که ایشان خروج امام حسین(ع) را یک جنگ نظامی به شمار آوردهاند درحالیکه حماسه عاشورا اصولا یک طراحی فرهنگی و دینی است نه یک پروژه نظامی به قصد پیروزی ظاهری؛ چه، حتی خود امام(ع) به پیروزی ظاهری خویش در جنگ باور نداشت. به نظر میرسد این امر منشأ بسیاری از کج فهمیها و مغالطات و بدعتهایی است که وارد تاریخ کربلا شده است.
مخالفان خروج امام حسین(ع)
مهمترین مخالفان فکری خروج امامحسین(ع) را باید برخی از سلفیان و وهابیان معاصر به شمار آورد که از ابنتیمیه در این زمینه پیروی میکنند چه، سلفیان و اهل حدیث پیرو امام احمد به حقانیت حرکت امام(ع) و فساد و انحراف حکومت یزید باور دارند. نکتهای که در این میان باید مورد توجه قرار گیرد آن است که اصولا برخورد ابنتیمیه با اهلبیت علیهمالسلام برخورد و مواجههای تنقیصی است. به این معنا که او اصولا هیچگونه منقبت، حرکت صحیح و فضیلت ویژه و اختصاصی را که تنها شامل اهلبیت علیهمالسلام شود، برنمیتابد و اگر هم بهصورت استثنایی فضیلتی برای ایشان قائل شود، حتما تلاش میکند، فضیلتی برتر را برای دشمنان اهلبیت اثبات کند. گاه چنان او به تحریف معنای فضیلت دست میزند که انسان مبتدی و ناآشنا به امر فهم متن آرزو میکند، ای کاش این فضیلت در شأن ایشان به این شکل وارد نمیشد! به عنوان مثال در کتاب «منهاج السنهالنبویه» او تلاش میکند نشان دهد اسلام در دوران امام علی(ع) دچار ضعف و زبونی شده است. حال آنکه دوران خلفای سهگانه و معاویه و یزید عصر فتوحات و به اصطلاح او عصر عزت اسلامی است! در منطق سقیم او صرف تصرف سرزمینهای بیشتر به هر قیمتی و ضمیمه کردن ظاهری این سرزمینها به دارالاسلام که البته همگی به زور شمشیر و در سایه سرنیزه محقق شده، حاوی ارزشی بیحدوحصر است. حال آنکه نهتنها فتوحات در عصر امام علی(ع) اصلا وجود نداشته بلکه تیغه شمشیر مسلمانان بر یکدیگر گشاده بوده است! و لابد این همه تقصیر مولای متقیان(ع) بوده است! البته ابنتیمیه معمولا چنین نتیجهگیریهایی را خود انجام نمیدهد بلکه وقت خود را صرف مقدمه چینیهایی می کند که طبعا نتیجهگیری از آنها چندان برای مخاطب سادهدل پیچیده نخواهد بود! بر این اساس او هرگونه حرکتی علیه یزید را بر نمیتابد و آن را خروج بر خلیفه بر حق که از قضا مشغول فتوحات اسلامی و مسلمان کردن کافران است، بهشمار میآورد. البته آنچه ابنتیمیه در این میان از آن کاملا غافل است یا میداند و خود را به غفلت میزند، این نکته است که این اسلام ظاهری و توخالی از جانب خلیفه شرابخوار و میمونبازی که مردم مدینه را سه روز قتلعام و نوامیس ایشان را هتک حرمت میکند، کعبه را با منجنیق به آتش میکشد و بر جنازه بیسر پسر رسول خدا(ص) اسب میدواند و نفاق، خرج اهلبیت او میکند، چه ارزشی دارد؟! علاوه بر امام نواصب- ابنتیمیه- باید از ابنعربی مالکی نام برد که غیراز محیالدین عربی مالکی صاحب کتابهای« فصوص الحکم» و «فتوحات مکیه» است. او در کتاب «العواصم من القواصم» حرکت امامحسین(ع) را زیرسؤال میبرد و آن را مورد نکوهش قرارمیدهد. شیوه استدلال ابنعربی مالکی شباهت زیادی به استدلالهای ابنتیمیه دارد. از اینرو از تکرار آن و پاسخگویی به آن میگذرم.
با این تقسیمبندی میتوان در مجموع اکثر قریب به اتفاق اهلسنت را از طرفداران خروج امام به شمار آورد و ایشان را در این زمینه با شیعه همداستان دانست. بنابراین میتوان به عنوان یک قاعده کلی از نظر اهل سنت به این امر اشاره کرد که خروج علیه خلیفهای که اساس حکومتش خارج از سه شیوه پیش گفته است یا خللی شرعی در حکومتش مشاهده میشود نهتنها جایز بلکه واجب است. بر این اساس قیام سرور جوانان اهل بهشت و سالارشهیدان نهتنها جایز که واجبی شرعی در قالب امر به معروف بوده است؛ هر چند تعیین مصداق امر به معروف به عنوان امری شخصی بهعهده خود مکلف است. خواه این معروف را اصلاح امت رسول خدا(ص) بدانیم و خواه این معروف را دعوت به تحقق شورای حقیقی میان مسلمین بشماریم در اساس شرعی قیام حسینی(ع) و وجوب آن نمیتوانیم کوچکترین تردید یا تشکیکی روا داریم؛ قیامی که در نهایت اساس سلسله خبیثه و شجره ملعونه را به تعبیر قرآن کریم بر باد داد و زمینهساز تمامی قیامهای بعدی در اراضی اسلامی علیه ظلم و استبداد شد.